۱۳۹۰ شهریور ۲۴, پنجشنبه

آگهی مخصوص تازیانه‌های رگبار وسط دشت تابستون

فرزندم رجب

نیزه‌ی نم‌باد شرجی وسط دشت تابستون
تازیانه‌های رگبار توی چله‌ی زمستون
درد دارد ننه اما هیچ‌کدوم نتونستند نتونستند جلوی من رو بگیرند ننه 

قربان تو؛ مادر رجب






۱۳۹۰ شهریور ۶, یکشنبه

آگهی شهریور 90

فرزندم رجب
 
آزادی چیز خوشحال‌کننده‌ای است
اما به قول مایاکوفسکیِ شاعر
من غمگینم ننه
چونان پیرزنی که آخرین سربازی که از جنگ برمی‌گردد پسرش نیست...

قربان تو؛ مادر رجب
 

۱۳۹۰ تیر ۶, دوشنبه

آگهی فوری مادر رجب برای رجب


فرزندم رجب

می‌ترسم غذایی که نمی‌خوری
در سند صرفه‌جویی سالانه لحاظ شود

قربان تو؛ مادر رجب



.....



فرزندم رجب


داستان کدو قل‌قله‌زن نیست که اگر چاق نشوی چله نشوی خورده نشوی که
آره ننه... غذات را بخور مادر.


قربان تو؛ مادر رجب