۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۰, چهارشنبه

آگهی مخصوص غم دوری

فرزندم رجب
به مهسا، همسر مسعود، گفتند یک سال برود پیش همسرش، دربند هواخوری
لابد برای این‌که تنها نباشند
مادر که از همسر نزدیک‌تر است ننه
کاش به من هم می‌گفتند حق نداری از پیش رجبت تکان بخوری

قربان تو؛ مادر رجب
_______________

فرزندم رجب  
آگهی بالا را دوم آبان هشتاد و نه هم منتشر کرده بودم
حالا باز همان آش و همان کاسه است ننه.
البته الان مسعود جای دربند رفته رجایی‌شهر که هواش هم گرفته است
البته الان مهسا باید جای یک سال، یک سال و هفت ماه برود هواخوری

بیا دوباره به خاطر دل تو و مسعود و مهسا و باقی رجب‌ها این آگهی را منتشرش کردم
هی ننه... هی ننه...
هی ننه.

آگهی اردیبهشت 91


فرزندم رجب
هر وقت آمدی با هم برویم رای بدهیم
فعلا که نیامدی ننه

قربان تو؛ مادر رجب

۱۳۹۰ شهریور ۲۴, پنجشنبه

آگهی مخصوص تازیانه‌های رگبار وسط دشت تابستون

فرزندم رجب

نیزه‌ی نم‌باد شرجی وسط دشت تابستون
تازیانه‌های رگبار توی چله‌ی زمستون
درد دارد ننه اما هیچ‌کدوم نتونستند نتونستند جلوی من رو بگیرند ننه 

قربان تو؛ مادر رجب






۱۳۹۰ شهریور ۶, یکشنبه

آگهی شهریور 90

فرزندم رجب
 
آزادی چیز خوشحال‌کننده‌ای است
اما به قول مایاکوفسکیِ شاعر
من غمگینم ننه
چونان پیرزنی که آخرین سربازی که از جنگ برمی‌گردد پسرش نیست...

قربان تو؛ مادر رجب