سالی که نکوست دقیقا از کجاش معلوم است ننه؟
قربان تو؛ مادر رجب
آگهيهاي مادر رجب براي فرزندش رجب، كه آنها را در روزنامه اعتماد ملي و ایراندخت چاپ ميكند (چاپ میکردم ننه!)
سال 89 من هم صبورم هم مقاوم
خیالت تخت ننه.
قربان تو؛ مادر رجب
فرزندم رجب
شب سال نویی
اکبر منتجبی هم آزاد شد ننه.
قربان تو و اکبر و همهی دوستانت بروم مادر الهی.
قربان تو؛ مادر رجب
فرزندم رجب
عیدمبارکی مخصوص برای تو، ننه.
قربان تو؛ مادر رجب
فرزندم رجب
یادت هست هر سال چهارشنبهسوری میخواندی
فکر قاشق زدن یه دختر چادر سیاه؟
امسال که دربند هستی، یک عالم دختر در خانه را زدند برای قاشقزنی...
آره مادر...
قربان تو؛ مادر رجب
فرزندم رجب
مراقب چهارشنبهسوری باش مادر
بازی با آتش، مثل بازی با اسب تروا نیست ننه
که فردایش با یک ببخشی، قضیه ماستمالی شود
...
خلاصهاش اینکه
نارنجک به خودت نبندی ننه
دود سبز درست نکنی
اصلا چندروز سازگارا نگاه نکن مادر
هر بار کبود شدی از دست هم اوست
قربان تو؛ مادر رجب
توضیح ضروری مادر رجب:
فرزندانم
رجب البته کماکان با اکبر منتجبی دربند است و هنوز به خانه برنگشته است. برای همین من آگهیهام را به یاد رجب و خطاب به شما فرزندان خوبم مینویسم. دعا کنید رجب و رجبها شب عیدی به خانه بیایند.
قربان شماها؛ مادر رجب و شما
این چه شعار مزخرفیست که هیچکس تنها نیست؟
من تنهام. تنهای تنها.
من هم این روزها، مثل مادران این سرزمین تنهام ننه
قربان تو؛ مادر رجب
فرزندم رجب
من فقط عاشق اینم؛
کاش با تو مرا میبردند دربند
تا وقتی که کلافه هستی، بنشینی یک گوشهی دنج و موهای من را ببافی مادر
قربان تو؛ مادر
فرزندم رجب
ننه اینجا به من اشارهی مستقیم کرده ننه.
آخی... خبرها چقدر زود میپیچد!
آنها هم فهمیدند ایراندخت و اعتماد بسته شده.
قربان تو؛ مادر رجب
فرزندم رجب
من از کجا بفهمم کی کجا بهم اشاره میکند
یا اگر کسی بهم اشاره کرد، از کجا بفهمم منظورش چیست مادر؟
قربان تو؛ مادر رجب
فرزندم رجب
تو آنروزها کبود شدی و یک مدتی دربند رفتی، گفتم رجب من خونش از خون دیگران سرختر نیست، گریه نکردم تا برگشتی
اعتماد ملی را بستند و باقی روزنامهها را هم، گفتم حالا درست میشود
اینهمه توی اینترنت و گودر و فیسبوک خبر بد خواندم گفتم خبر خوش هم از راه میرسد، بغض کردم و گریه نکردم
اما
مادر تو بودی آن موقع. پیشم بودی. دلداریام میدادی خب من پیرزن را ننه.
حالا نیستی. حالا ایراندخت هم بسته شد مادر
حالا بغض ندارم... حالا راستراستکی دارم گریه میکنم
نمیدانم آگهیهای تو را کجا چاپ کنم
نمیدانم کرایهخانه را از کجا بیاورم ننه. کاش بودی.
کاش بودی و من نبودم مادر.
قربان تو؛ مادر رجب
فرزندم رجب
چون آهوی کوهی در دشت چگونه دودا
او یار ندارد بییار چگونه بودا،
برای همین آهوهای ایرانی را فرستادند قطر ننه؟
من که عقلم به جایی قد نداد
قربان تو؛ مادر رجب
فرزندم رجب
یک هفته است برنامههای اعصاب و روان تلویزیون را نگاه میکنم
اینطوری احساس میکنم گناهانم دارد پاک میشود
قربان تو؛ مادر رجب
فرزندم رجب
سرم درد نمیکند مادر
چرا دستمال ببندم؟
قربان تو؛ مادر رجب
فرزندم رجب
این ایراندخت چقدر مطلب دارد ننه
تا حالا سه بار پلوم ته گرفته است
قربان تو؛ مادر رجب