فرزندم رجب
تو آنروزها کبود شدی و یک مدتی دربند رفتی، گفتم رجب من خونش از خون دیگران سرختر نیست، گریه نکردم تا برگشتی
اعتماد ملی را بستند و باقی روزنامهها را هم، گفتم حالا درست میشود
اینهمه توی اینترنت و گودر و فیسبوک خبر بد خواندم گفتم خبر خوش هم از راه میرسد، بغض کردم و گریه نکردم
اما
مادر تو بودی آن موقع. پیشم بودی. دلداریام میدادی خب من پیرزن را ننه.
حالا نیستی. حالا ایراندخت هم بسته شد مادر
حالا بغض ندارم... حالا راستراستکی دارم گریه میکنم
نمیدانم آگهیهای تو را کجا چاپ کنم
نمیدانم کرایهخانه را از کجا بیاورم ننه. کاش بودی.
کاش بودی و من نبودم مادر.
قربان تو؛ مادر رجب
فرزندم رجب
تو نیستی
اما یک عالم رجب دیگر پیدا کردهام
یک عالم دختر و پسر
یک عالم خواهر و برادر پیدا کردی ننه
قربان تو؛ مادر رجب