آگهيهاي مادر رجب براي فرزندش رجب، كه آنها را در روزنامه اعتماد ملي و ایراندخت چاپ ميكند (چاپ میکردم ننه!)
۱۳۸۹ خرداد ۱۰, دوشنبه
۱۳۸۹ خرداد ۸, شنبه
آگهی 7 خرداد 1389
فرزندم رجب
اگر از دربند برگردی، روی هر دختری که دست بگذاری نه نمیگویم ننه
قربان تو؛ مادر رجب
فرزندم رجب
رفتم پرسیدم، قبول نکردند من جای تو بیایم دربند
دیگر چهکار کنم ننه؟
قربان تو؛ مادر رجب
۱۳۸۹ خرداد ۲, یکشنبه
آگهی 2 خرداد 1389
فرزندم رجب
یک چیزی میگویم، تا گفتم همراه من تند بدو؛
دوم خرداد
- بدو ننه... بدو
قربان تو؛ مادر رجب
آگهی 2 خرداد 1389
فرزندم رجب
میگم جرمم چییه ننه؟
میگه مزاحمت نوامیس.
میگم ننه من خودم نوامیسم... حالتون خوبه؟
قربان تو؛ مادر رجب
۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۸, سهشنبه
آگهی 28 ازدیبهشت 1389
فرزندم رجب
تو که بزرگترین دستاورد من بودی
از دستم درآوردهاند ننه
یاقیش کشک است
قربان تو؛ مادر رجب
فرزندم رجب
یادت است میگفتی بعضی موقعها باید دایورت کرد؟
کاش برای من را هم روی شمارهی خودت دایورت میکردی ننه.
قربان تو؛ مادر رجب
فرزندم رجب
فکر کنم عهدنامهی ترکمنچای را تجدید چاپ کردند دوباره ننه.
قربان تو؛ مادر رجب
۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۵, شنبه
شعری از رجب که به دست مادر رجب رسیده است
فرزندم رجب
آخرش یک نامه از تو به دستم رسید
چه شعر قشنگی نوشتی
خودت گفتی یا یکی گفته تو نوشتی ننه؟
مرد باهاس که
از سختی نترسه
مرد باس لودگی کنه، زن و بچهش رو بخندونه
که یادشون بره فحشای سر شبی صابخونه رو
مرد
باس قر کمر بیاد دخترش یادش بره لباسهاش کهنهس
که یه عمره لباس نو به خودش ندیده
مرد باس با پسرش منچ بازی کنه، پسره بیخیال این شه که معلمشون دیگه سر
کلاس نمیاد
که لباس مشکیش رو از تنش درآره
مرد باهاس دلقک ننهش شه
اینقذه
شکلک درآره تا پیرزن رو بخندونه
که پیرزن هی نیگاه نکنه به عکس پسرش
که روبان مشکی بسته گذاشته جلو چشمش
مرد باس مرد باشه
اما باهاس به زن و بچه و ننهی پیرش دروغ
نگه
باهاس بخندونتشون
اما نباهاس به زن و بچه و ننهی پیرش
دروغ بگه
من به تو افتخار میکنم ننه
قربان تو؛ مادر رجب
۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۳, پنجشنبه
آگهی 23 ازدیبهشت 1389
من گرهی روسریم را سفت میکنم
نمیگذارم کنج سرد دربند، فراموش شوی ننه
قربان تو؛ مادر رجب
فرزندم رجب
طوفان درست کردهاند که روسری مرا با خودش ببرد
که من بدوم دنبالش تا تو را از یاد ببرم
نه ننه، من بیدی نیستم که به این بادها بلرزم
راحتت کنم؛ چاییدند
قربان تو؛ مادر رجب