۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۵, شنبه

شعری از رجب که به دست مادر رجب رسیده است



فرزندم رجب


آخرش یک نامه از تو به دستم رسید

چه شعر قشنگی نوشتی

خودت گفتی یا یکی گفته تو نوشتی ننه؟


مرد باهاس که
از سختی نترسه


مرد باس لودگی کنه، زن و بچه‌ش رو بخندونه


که یادشون بره فحشای سر شبی صابخونه رو


مرد
باس قر کمر بیاد دخترش یادش بره لباس‌هاش کهنه‌‎س


که یه عمره لباس نو به خودش ندیده


مرد باس با پسرش منچ بازی کنه، پسره بی‌خیال این شه که معلم‌شون دیگه سر
کلاس نمیاد


که لباس مشکی‌ش رو از تنش درآره

مرد باهاس دلقک ننه‌ش شه

این‌قذه
شکلک درآره تا پیرزن رو بخندونه

که پیرزن هی نیگاه نکنه به عکس پسرش
که روبان مشکی بسته گذاشته جلو چشمش



مرد باس مرد باشه

اما باهاس به زن و بچه و ننه‌ی پیرش دروغ
نگه

باهاس بخندونت‌شون

اما نباهاس به زن و بچه و ننه‌ی پیرش
دروغ بگه


من به تو افتخار می‌کنم ننه


قربان تو؛ مادر رجب