من گرهی روسریم را سفت میکنم
نمیگذارم کنج سرد دربند، فراموش شوی ننه
قربان تو؛ مادر رجب
فرزندم رجب
طوفان درست کردهاند که روسری مرا با خودش ببرد
که من بدوم دنبالش تا تو را از یاد ببرم
نه ننه، من بیدی نیستم که به این بادها بلرزم
راحتت کنم؛ چاییدند
قربان تو؛ مادر رجب