۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۳, پنجشنبه

آگهی 23 ازدیبهشت 1389

فرزندم رجب


من گره‌ی روسری‌م را سفت می‌کنم

نمی‌گذارم کنج سرد دربند، فراموش شوی ننه


قربان تو؛ مادر رجب




فرزندم رجب


طوفان درست کرده‌اند که روسری مرا با خودش ببرد

که من بدوم دنبالش تا تو را از یاد ببرم

نه ننه، من بیدی نیستم که به این بادها بلرزم

راحتت کنم؛ چاییدند


قربان تو؛ مادر رجب