فرزندم رجب
به مهسا، همسر مسعود، گفتند یک سال برود پیش همسرش، دربند هواخوری
لابد برای اینکه تنها نباشند
مادر که از همسر نزدیکتر است ننه
کاش به من هم میگفتند حق نداری از پیش رجبت تکان بخوری
قربان تو؛ مادر رجب
_______________
به مهسا، همسر مسعود، گفتند یک سال برود پیش همسرش، دربند هواخوری
لابد برای اینکه تنها نباشند
مادر که از همسر نزدیکتر است ننه
کاش به من هم میگفتند حق نداری از پیش رجبت تکان بخوری
قربان تو؛ مادر رجب
_______________
فرزندم رجب
آگهی بالا را دوم آبان هشتاد و نه هم منتشر کرده بودم
حالا باز همان آش و همان کاسه است ننه.
البته الان مسعود جای دربند رفته رجاییشهر که هواش هم گرفته است
البته الان مهسا باید جای یک سال، یک سال و هفت ماه برود هواخوری
بیا دوباره به خاطر دل تو و مسعود و مهسا و باقی رجبها این آگهی را منتشرش کردم
هی ننه... هی ننه...
هی ننه.
حالا باز همان آش و همان کاسه است ننه.
البته الان مسعود جای دربند رفته رجاییشهر که هواش هم گرفته است
البته الان مهسا باید جای یک سال، یک سال و هفت ماه برود هواخوری
بیا دوباره به خاطر دل تو و مسعود و مهسا و باقی رجبها این آگهی را منتشرش کردم
هی ننه... هی ننه...
هی ننه.