۱۳۸۹ دی ۵, یکشنبه

آگهی مخصوص احمد غلامی و روزنامه‌ی شرق


فرزندم رجب


ننه، احمد غلامی هم مگر خط قرمز است؟
آخر هر چه نگاه کردم توی شرق دوخط هم درباره‌ش ندیدم که نوشته باشد



قربان تو؛ مادر رجب


...


فرزندم رجب

تا احمد غلامی دربند است
چهارتا چیز ازش یاد بگیر که آمدی بیرون
برای خودت یک‌پا روزنامه‌نگار شوی


قربان تو؛ مادر رجب

۱۳۸۹ آذر ۲, سه‌شنبه

آگهی مخصوص چلچراغ

فرزندم رجب

"چلچراغ" را با بیل خاموش کردند ننه
اما از قول من بگو: ایستاده‌ام چو شمع ننه، مترسان ز آتشم...


قربان تو؛ مادر رجب

۱۳۸۹ آبان ۲۸, جمعه

آگهی آبان 89

فرزندم رجب

این همه دادار دودور ندارد که دار ننه

قربان تو؛ مادر رجب


...


فرزندم رجب

دار
درد
دارد
ننه

قربان تو؛ مادر رجب

۱۳۸۹ آبان ۲, یکشنبه

با شما هستم ننه...

ننه...
ننه اینجا را اشتباهی مسدود نکردند؟
بگو درستش کنند ننه... عیبی ندارد.
بگو من مادر رجبم و بی‌آزارتر از من هیچ زنی تا حالا برای رجبش مادری نکرده است. آره ننه... بگو درستش کنند.

آگهی مخصوص غم دوری


فرزندم رجب

به مهسا، همسر مسعود، یک سال گفتند برود پیش همسرش، دربند
لابد برای این‌که تنها نباشند
مادر که از همسر نزدیک‌تر است ننه
کاش به من هم می‌گفتند حق نداری از پیش رجبت تکان بخوری

قربان تو، مادر رجب

۱۳۸۹ شهریور ۲۸, یکشنبه

۱۳۸۹ مرداد ۲۱, پنجشنبه

آگهی مخصوص رمضان

فرزندم رجب

بدون تو، این سفره‌ی افطار، مثل سفره‌ی دل من است
دستم نمی‌رود برای کسی غیر از تو، بازش کنم ننه

قربان تو؛ مادر رجب

...

فرزندم رجب


نه زولبیا، نه بامیه
نه آش نیکوصفت، نه حلیم سیدمهدی...
بمیرم الهی برایت مادر، آنجا در دربند، جز با آب خنک روزه‌ات را با چه باز می‌کنی؟

قربان تو؛ مادر رجب

...

فرزندم رجب

صدای ربنای شجریان در خانه نپیچید ننه
تلویزیون را خاموش می‌کنم تا با اشاره‌ی مستقیم به آقا ضرغامی، روزه‌ام را باز نکنم


قربان تو؛ مادر رجب

۱۳۸۹ مرداد ۱۲, سه‌شنبه

آگهی 12 مرداد 89

فرزندم رجب

از وقتی تو را بردند دربند
از غذا افتاده‌ام و به کسی چیزی نگفتم
حالا ننه رسما اعلام می‌کنم تا برگشتن تو لب به غدا نمی‌زنم

قربان تو؛ مادر رجب

...

فرزندم رجب

یک هفته دیگر ماه رمضان از راه می‌رسد
اگر شده سال را رمضان کنم
افطار نمی‌کنم تا برگردی


قربان تو؛ مادر رجب


۱۳۸۹ مرداد ۵, سه‌شنبه

آگهی مهاجرت

فرزندم رجب
مثل ممدرضا شجریان و مسعود بهنود و عباس کیارستمی
من هم نمی‌توانم در سرزمین خودم، راحت آگهی منتشر کنم
برای همین مهاجرت کردم به خارجه.

قربان تو؛ مادر رجب

....

فرزندم رجب
این نشانی خانه قدیم
این نشانی خوراک گودر
این هم نشانی فیس‌بوک
نیایی از دربند و به در بسته بخوری ننه.
به همه سپردم به کجا مهاجرت کرده‌ام.

قربانت؛ مادر رجب

۱۳۸۹ تیر ۳۱, پنجشنبه

نسبت رجب و مادر رجب

1

: نسبت شما دوتا چی‌یه؟

- من مادر رجبم، این هم فرزندم رجبه.

: اوا... شما مادر رجبی؟ خیلی خجالت کشیدم ننه. ببخشی...

- خودت که هیچی ننه، برو ببین مادراتون چقدر دارن خجالت می‌کشن از دست این کارهاتون.




2

: شما چه نسبتی با هم دارید؟

- من رجبم. این هم مادر رجبه. اینجا هم همون‌طور که می‌دونید و می‌بینید دربنده.

: خیلی خب، وقت ملاقات تموم شده، پا شید، پا شید ببینم...

- ببخشی شما به روح اعتقاد داری؟


۱۳۸۹ تیر ۲۷, یکشنبه

آگهی آزمایشی


فرزندم رجب


عیبی ندارد ننه...

اگر راس‌راستی رفع فیلترم کرده باشند

من هم صداش را در نمی‌آورم و 

به کسی چیزی نمی‌گویم ننه


قربان تو؛ مادر رجب

۱۳۸۹ تیر ۲۳, چهارشنبه

آگهی مخصوص سالگرد و نامه‌ی مادر رجب به دوستان رجب

رجب و دوستان رجب

ما بی‌شماریم.

می‌گویی نه؟ بشمار.

قربان شما؛ مادر رجب




سلام دوستان رجب


یک سال از راه‌اندازی این وبلاگ گذشت ننه. در این
مدت در اعتماد ملی و ایران‌دخت و پیک سبز آگهی چاپ
کردم. حالا... بگذریم مادر جان...


تک تک شما فرزندان این سرزمین،
رجب من هستید. فقط خواستم بگویم درست است که رجب هنوز دربند است و خبری ازش
ندارم، اما هم من، هم رجب به شما افتخار می‌کنیم.

دوست‌تان دارم مادر. بوس.

۱۳۸۹ تیر ۲۱, دوشنبه

آگهی مخصوص لایک‌دیس و لایک‌خور!


فرزندم رجب

به اطلاع می‌رساند

اینجا لایک آدم را می‌خورد ننه.

قربان تو؛ مادر رجب




فرزندم رجب

لایک‌دیس‌ات هستم ننه

برگرد

قربان تو؛ مادر رجب




ننه این آگهی جنبه‌ی تبلیغاتی دارد! از بس سایت این فرزندانم شسته رفته و
تر و تمیز از آب در آمده. خواستم این‌طوری به‌شان بگویم: «خسته نباشید
ننه.»

۱۳۸۹ تیر ۱۹, شنبه

آگهی مخصوص بازار تهران


فرزندم رجب


ننه به نظرت هوا گرم بود تعطیل کردند

یا هوا پس بود؟


قربان تو؛ مادر رجب




فرزندم رجب


برای اضافه شدن دوزار مالیات‌شان اعتصاب می‌کنند

برای هزار هزار مردم‌شان، یک سوت سر بالا هم نمی‌زنند

بازار هم بازارهای قدیم. آره ننه


قربان تو؛ مادر رجب




فرزندم رجب


این بازار، بازار بشو نیست

تا وقتی که پشت مردمش نباشد

اصلا برو به‌شان بگو بروند جلو بوق بزنند بابا


قربان تو؛ مادر رجب


۱۳۸۹ تیر ۱۸, جمعه

آگهی 18 تیر 1389


فرزندم رجب


کاش جای هجدهم تیر که صدای تیر شنیدیم

و ستون فقرات من تیر کشید

برف بود، زمستان بود، 18 بار اسفند دود می‌کردیم

که رفع شود این بلا به دفع صد شر

فهمیدی ننه چی گفتم؟


قربان تو؛ مادر رجب




فرزندم رجب


برای پاره‌ای توضیحات باید بروم

این دفعه دیگر شوخی هم نداشنتد


قربان تو؛ مادر رجب


۱۳۸۹ تیر ۱۴, دوشنبه

آگهی مخصوص بمب خبری


فرزندم رجب


نیازی به بمب خبری این‌ها نبود

جام جهانی که راه افتاد

تو و باقی دوستانت که دربند هستید، به راحتی فراموش شدید

بمیرم براتون، الهی ننه


قربان تو؛ مادر رجب




فرزندم رجب


روزی چهل ساعت برنامه‌ی فوتبالی پخش می‌کنند

که یک دقیقه برای به تو فکر کردن در ذهن مردم نماند


قربان تو؛ مادر رجب


۱۳۸۹ تیر ۱۲, شنبه

آگهی مخصوص گوگل‌ریدر!


فرزندم رجب

از این خوراکی‌های من که دوست داشتی

به دوستانت هم تعارف می‌کنم

که بخوانند و بخورند


قربان تو؛ مادر رجب




فرزندم رجب


و در این روزهایی که تو دربندی

من یا کتاب می‌خوانم یا گودر می‌کنم ننه...

وقتی برگردی

باز هم برای هم کتاب می‌خوانیم

اما یادت باشد هر کسی باید برای خودش گودربازی کند! آره ننه!


قربان تو؛ مادر رجب




قربون چشم‌هاتون برم، یک نگاه هم به اینجا بندازید. ربط داره به این آگهی‌ها مادر.


۱۳۸۹ تیر ۱۰, پنجشنبه

آگهی مخصوص عمادالدین باقی


فرزندم رجب

عمادالدین باقی هم به سلامتی از دربند آمد ننه

اما باقی‌ش چی؟ پس باقی شماها چی مادر؟

قربان تو؛ مادر رجب


آگهی 10 تیر 1389


فرزندم رجب

مشایی توی فرندفید با من دوست شد

بعد که ایگنورش کردم، رسما تکذیب کرد و گفت اصلا از اولش عضو "شبکه‌های اجتماعی" نبوده!

فقط خواستم بگویم من حواسم هست ننه.

قربان تو؛ مادر رجب


۱۳۸۹ تیر ۸, سه‌شنبه

آگهی مخصوص چاه نفت‌شهر و لکه خلیج مکزیک


فرزندم رجب

هنوز یک لکه چربی می‌افتد روی دامن آدم

چاهارتا خشکشویی نمی‌توانند پاکش کنند ننه

حالا قرار است لکه خلیج مکزیک را برطرف کنند

قربان تو؛ مادر رجب




فرزندم رجب

حالا مکزیک که دور است ننه

این نفت‌شهر خودمان چاهش وا شد؟

خاموش کردند یا نه؟

قربان تو؛ مادر رجب


۱۳۸۹ تیر ۷, دوشنبه

آگهی 7 تیر 1389


فرزندم رجب

این اقبالی هی می‌خواند:

"یه حسی از تو در من هست که می‌دونم تو رو دارم

واسه برگشتنت هر شب، درها رو باز می‌ذارم"

خب ننه من هی از خودم می‌پرسیدم این همه پشه از کجا می‌آید

قربان تو؛ مادر رجب


۱۳۸۹ تیر ۵, شنبه

آگهی 5 تیر 1389




فرزندم رجب


حالا شجریان و همین‌ها که هستند نروند

معین هم نیامد، نیامد ننه





قربان تو؛ مادر رجب




۱۳۸۹ خرداد ۳۰, یکشنبه

آگهی مخصوص معین و حبیب و بیژن مرتضوی و رحیم مشایی و...


فرزندم رجب


یک‌کم صبر کنی ننه

همین‌جا می‌رویم کنسرت کامران و هومن و افتخاری


قربان تو؛ مادر رجب


آگهی 30 خرداد 1389


فرزندم رجب


اگر بفهمم تو هم در مطبوعات

کیف‌کشی ِ ادبی می‌کردی ننه

شیرم را حلالت نمی‌کنم


قربان تو؛ مادر رجب




فرزندم رجب


ننه، ضرغامی برای فیلمنامه

یک میلیارد تومن پول می‌دهد

بیا یوزارسیف 2 را با هم بنویسیم


قربان تو؛ مادر رجب


۱۳۸۹ خرداد ۲۹, شنبه

آگهی انجمن صنفی روزنامه‌نگاران ایران


فرزندم رجب


بدرالسادات مفیدی آمده و حالش خوب است

کارت انجمن صنفی روزنامه‌نگارانت کجاست ننه؟

بدهم تمدیدش کند


قربان تو؛ مادر رجب


۱۳۸۹ خرداد ۲۵, سه‌شنبه

آگهی دایورت

فرزندم رجب



 



یادت است
می‌گفتی بعضی موقع‌ها باید دایورت کرد؟



کاش برای
من را هم روی شماره‌ی خودت دایورت می‌کردی ننه
.



 



قربان تو؛
مادر رجب


۱۳۸۹ خرداد ۲۲, شنبه

آگهی 22 خرداد 1389


فرزندم رجب


مادرانه بگویم

جان من، جان رجب قهرمان‌بازی درنیاورید


قربان تو؛ مادر رجب

۱۳۸۹ خرداد ۱۳, پنجشنبه

آگهی 13 خرداد 1389


فرزندم رجب


علیرضا بهشتی شیرازی و محمد نوری‌زاد را بردند دربند همگانی

اگر شانس آوردی و با آن‌ها هم‌دربندی شدی

زیاد حرف نزن ننه، فقط گوش کن و تاریخ معاصر و از همین چیز میزها یاد بگیر


قربان تو؛ مادر رجب


+

+

۱۳۸۹ خرداد ۸, شنبه

آگهی 7 خرداد 1389


فرزندم رجب


اگر از دربند برگردی، روی هر دختری که دست بگذاری نه نمی‌گویم ننه


قربان تو؛ مادر رجب




فرزندم رجب


رفتم پرسیدم، قبول نکردند من جای تو بیایم دربند

دیگر چه‌کار کنم ننه؟


قربان تو؛ مادر رجب


۱۳۸۹ خرداد ۲, یکشنبه

آگهی 2 خرداد 1389


فرزندم رجب


یک چیزی می‌گویم، تا گفتم همراه من تند بدو؛

دوم خرداد

- بدو ننه... بدو


قربان تو؛ مادر رجب


آگهی 2 خرداد 1389


فرزندم رجب


می‌گم جرمم چی‌یه ننه؟

می‌گه مزاحمت نوامیس.

می‌گم ننه من خودم نوامیسم... حال‌تون خوبه؟


قربان تو؛ مادر رجب

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۸, سه‌شنبه

آگهی 28 ازدیبهشت 1389


فرزندم رجب


تو که بزرگ‌ترین دستاورد من بودی

از دستم درآورده‌اند ننه

یاقی‌ش کشک است


قربان تو؛ مادر رجب




فرزندم رجب


یادت است می‌گفتی بعضی موقع‌ها باید دایورت کرد؟

کاش برای من را هم روی شماره‌ی خودت دایورت می‌کردی ننه.


قربان تو؛ مادر رجب




فرزندم رجب


فکر کنم عهدنامه‌ی ترکمن‌چای را تجدید چاپ کردند دوباره ننه.


قربان تو؛ مادر رجب


۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۵, شنبه

شعری از رجب که به دست مادر رجب رسیده است



فرزندم رجب


آخرش یک نامه از تو به دستم رسید

چه شعر قشنگی نوشتی

خودت گفتی یا یکی گفته تو نوشتی ننه؟


مرد باهاس که
از سختی نترسه


مرد باس لودگی کنه، زن و بچه‌ش رو بخندونه


که یادشون بره فحشای سر شبی صابخونه رو


مرد
باس قر کمر بیاد دخترش یادش بره لباس‌هاش کهنه‌‎س


که یه عمره لباس نو به خودش ندیده


مرد باس با پسرش منچ بازی کنه، پسره بی‌خیال این شه که معلم‌شون دیگه سر
کلاس نمیاد


که لباس مشکی‌ش رو از تنش درآره

مرد باهاس دلقک ننه‌ش شه

این‌قذه
شکلک درآره تا پیرزن رو بخندونه

که پیرزن هی نیگاه نکنه به عکس پسرش
که روبان مشکی بسته گذاشته جلو چشمش



مرد باس مرد باشه

اما باهاس به زن و بچه و ننه‌ی پیرش دروغ
نگه

باهاس بخندونت‌شون

اما نباهاس به زن و بچه و ننه‌ی پیرش
دروغ بگه


من به تو افتخار می‌کنم ننه


قربان تو؛ مادر رجب

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۳, پنجشنبه

آگهی 23 ازدیبهشت 1389

فرزندم رجب


من گره‌ی روسری‌م را سفت می‌کنم

نمی‌گذارم کنج سرد دربند، فراموش شوی ننه


قربان تو؛ مادر رجب




فرزندم رجب


طوفان درست کرده‌اند که روسری مرا با خودش ببرد

که من بدوم دنبالش تا تو را از یاد ببرم

نه ننه، من بیدی نیستم که به این بادها بلرزم

راحتت کنم؛ چاییدند


قربان تو؛ مادر رجب


۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۰, جمعه

آگهی 10 اردیبهشت 1389 - آگهی برای خواهرمون شادی صدر


فرزندم رجب


خواهرمون شادی صدر گفته "همه‌ی مردها از دم نامردند"

می‌خواستم بگویم تو مردانگی کن و باز هم به زن جماعت

از گل نازک‌تر نگو ننه.


قربان تو؛ مادر رجب

۱۳۸۹ فروردین ۳۱, سه‌شنبه

آگهی 31 فروردین 1389


فرزندم رجب


می‌دانستی زلزله جزو تولیدات داخلی

و دستاوردهای ملی محسوب می‌شود؟


قربان تو؛ مادر رجب




فرزندم رجب


تو که توی این زلزله‌های اخیر نقش نداشتی ننه؟


قربان تو؛ مادر رجب


۱۳۸۹ فروردین ۲۶, پنجشنبه

۱۳۸۹ فروردین ۱۸, چهارشنبه

آگهی 18 فروردین 1389


فرزندم رجب


اگر یک وقت آمدی و نبودم، نگران نشو

من توی فیس‌بوک هستم ننه


قربان تو؛ مادر رجب




فرزندم رجب


لایک دیسِ‌تم ننه


قربان تو؛ مادر رجب



۱۳۸۹ فروردین ۱۶, دوشنبه

آگهی مخصوص برای رجب از طرف دوستانش

فرزندم رجب


دوست تو برای سال نو آرزو کرده؛

خدایا ، رجب برگرده پیش مادر رجب تا این‌قدر با خوندن آگهی‌هاش با بغض نخندیم.

الهی مادر... الهی...


قربان تو؛ مادر رجب

۱۳۸۹ فروردین ۱۳, جمعه

آگهی 13 فروردین 1389

فرزندم رجب


هیچ دروغ سیزدهی حقیقت نبودن تو را شیرین نمی کند ننه


قربان تو؛ مادر رجب




فرزندم رجب


کاش با همین گره‌ی ساده به سبزه

گره‌ی کار و گره‌ی بخت و گره‌ی سبز تو هم باز می‌شد مادر


قربان تو؛ مادر رجب


۱۳۸۹ فروردین ۹, دوشنبه

۱۳۸۸ اسفند ۲۹, شنبه

آگهی اول فروردین 1389

فرزندم رجب


سال 89 من هم صبورم هم مقاوم

خیالت تخت ننه.


قربان تو؛ مادر رجب




فرزندم رجب




شب سال نویی

اکبر منتجبی هم آزاد شد ننه.

قربان تو و اکبر و همه‌ی دوستانت بروم مادر الهی.


قربان تو؛ مادر رجب




فرزندم رجب


عیدمبارکی مخصوص برای تو، ننه.


قربان تو؛ مادر رجب

۱۳۸۸ اسفند ۲۶, چهارشنبه

آگهی 26 اسفند


فرزندم رجب


یادت هست هر سال چهارشنبه‌سوری می‌خواندی

فکر قاشق زدن یه دختر چادر سیاه؟

امسال که دربند هستی، یک عالم دختر در خانه را زدند برای قاشق‌زنی...

آره مادر...


قربان تو؛ مادر رجب



۱۳۸۸ اسفند ۲۴, دوشنبه

آگهی 24 اسفند + توضیح ضروری مادر رجب



فرزندم رجب




مراقب چهارشنبه‌سوری باش مادر


بازی با آتش، مثل بازی با اسب تروا نیست ننه


که فردایش با یک ببخشی، قضیه ماستمالی شود


...


خلاصه‌اش این‌که


نارنجک به خودت نبندی ننه


دود سبز درست نکنی


اصلا چندروز سازگارا نگاه نکن مادر


هر بار کبود شدی از دست هم اوست




قربان تو؛ مادر رجب



توضیح ضروری مادر رجب:

فرزندانم
رجب البته کماکان با اکبر منتجبی دربند است و هنوز به خانه برنگشته است. برای همین من آگهی‌هام را به یاد رجب و خطاب به شما فرزندان خوبم می‌نویسم. دعا کنید رجب و رجب‌ها شب عیدی به خانه بیایند.

قربان شماها؛ مادر رجب و شما

۱۳۸۸ اسفند ۱۹, چهارشنبه

آگهی 19 اسفند

فرزندم رجب


این چه شعار مزخرفی‌ست که هیچ‌کس تنها نیست؟

من تنهام. تنهای تنها.

من هم این روزها، مثل مادران این سرزمین تنهام ننه


قربان تو؛ مادر رجب




فرزندم رجب


من فقط عاشق اینم؛

کاش با تو مرا می‌بردند دربند

تا وقتی که کلافه هستی، بنشینی یک گوشه‌ی دنج و موهای من را ببافی مادر


قربان تو؛ مادر


۱۳۸۸ اسفند ۱۴, جمعه

آکهی 14 اسفند


فرزندم رجب

ننه اینجا به من اشاره‌ی مستقیم کرده ننه.

آخی... خبرها چقدر زود می‌پیچد!

آن‌ها هم فهمیدند ایران‌دخت و اعتماد بسته شده.

قربان تو؛ مادر رجب



فرزندم رجب

من از کجا بفهمم کی کجا بهم اشاره می‌کند

یا اگر کسی بهم اشاره کرد، از کجا بفهمم منظورش چیست مادر؟

قربان تو؛ مادر رجب

۱۳۸۸ اسفند ۱۱, سه‌شنبه

آگهی کاملا خصوصی مادر رجب که به صورت عمومی منتشر می‌شود

 


فرزندم رجب

تو آن‌روزها کبود شدی و یک مدتی دربند رفتی، گفتم رجب من خونش از خون دیگران سرخ‌تر نیست، گریه نکردم تا برگشتی
اعتماد ملی را بستند و باقی روزنامه‌ها را هم، گفتم حالا درست می‌شود
این‌همه توی اینترنت و گودر و فیس‌بوک خبر بد خواندم گفتم خبر خوش هم از راه می‌رسد، بغض کردم و گریه نکردم
اما
مادر تو بودی آن موقع. پیشم بودی. دلداری‌ام می‌دادی خب من پیرزن را ننه.
حالا نیستی. حالا ایران‌دخت هم بسته شد مادر
حالا بغض ندارم... حالا راست‌راستکی دارم گریه می‌کنم
نمی‌دانم آگهی‌های تو را کجا چاپ کنم
نمی‌دانم کرایه‌خانه را از کجا بیاورم ننه. کاش بودی.

کاش بودی و من نبودم مادر.

قربان تو؛ مادر رجب




فرزندم رجب

تو نیستی
اما یک عالم رجب دیگر پیدا کرده‌ام
یک عالم دختر و پسر
یک عالم خواهر و برادر پیدا کردی ننه

قربان تو؛ مادر رجب

۱۳۸۸ اسفند ۱۰, دوشنبه

آگهی‌های 8 اسفند

فرزندم رجب

این باقالی‌ها که کرم دارد هنوز
مگر کرم‌ها را نفرستادند فضا؟

قربان تو؛ مادر رجب








فرزندم رجب

چون آهوی کوهی در دشت چگونه دودا
او یار ندارد بی‌یار چگونه بودا،
برای همین آهوهای ایرانی را فرستادند قطر ننه؟
من که عقلم به جایی قد نداد

قربان تو؛ مادر رجب









فرزندم رجب

یک هفته است برنامه‌های اعصاب و روان تلویزیون را نگاه می‌کنم
این‌طوری احساس می‌کنم گناهانم دارد پاک می‌شود

قربان تو؛ مادر رجب








فرزندم رجب

سرم درد نمی‌کند مادر
چرا دستمال ببندم؟

قربان تو؛ مادر رجب








فرزندم رجب

این ایران‌دخت چقدر مطلب دارد ننه
تا حالا سه بار پلوم ته گرفته است

قربان تو؛ مادر رجب




منتشرشده در ایران‌دخت

۱۳۸۸ اسفند ۱, شنبه

آگهی‌های اول اسفند


فرزندم رجب

تو و اکبر منتجبی که رفتید دربند، هوا بخورید
من هم گاماس گاماس بروم درکه شاتوت بخورم ننه

قربان تو؛ مادر رجب





فرزندم رجب

برایم یک پلی‌استیشن بخر ننه
این‌طوری مجبور نیستم تلویزیون را بیندازم دور

قربان تو؛ مادر رجب




فرزندم رجب

ننه جی.میل را بسته‌اند
حالا این ایمیل ملی چی‌چی هست که من به آن رو بیاورم مادر؟

قربان تو؛ مادر رجب




فرزندم رجب

رفتم این آرایشگاه سر کوچه
چقدر خوب بنداندازی نرم می‌کند ننه.

قربان تو؛ مادر رجب




فرزندم رجب

یک احساس خاصی
نسبت به صدا و سیما دارد ننه

قربان تو؛ مادر رجب

.
منتشرشده در هفته‌نامه‌ی ایران‌دخت

۱۳۸۸ بهمن ۲۹, پنجشنبه

آگهی 29 بهمن


فرزندم رجب




ایران‌دخت چقدر مطلب دارد ننه.


تا حالا سه بار پلوم ته گرفته است.


قربان تو؛ مادر رجب



۱۳۸۸ بهمن ۲۳, جمعه

۱۳۸۸ بهمن ۱۹, دوشنبه

آگهی‌های 17 بهمن



فرزندم رجب

گفتم خرمن را به باد بدهی
باید برویم خوشه‌چینی. نگفتم ننه؟


قربان تو؛ مادر رجب




فرزندم رجب

اینترنت اگر دوباره هی قطع و وصل شد
باز هم با دود سفید خبرم کن ننه


قربان تو؛ مادر رجب




فرزندم رجب

موقع افتتاح تونل توحید
صدای من را از تلویزیون شنیدی ننه؟


قربان تو؛ مادر رجب

...
منتشرشده در هفته‌نامه‌ی ایران‌دخت

۱۳۸۸ بهمن ۱۱, یکشنبه

آگهی‌های 10 بهمن

فرزندم رجب

ننه این سی.دی خام را کجا گذاشتی؟
از مجلس آمدند برای بررسی‌اش

قربان تو؛ مادر رجب






فرزندم رجب

چندتا عکس با موبایل از تشت لباس‌ها گرفتم
تلفن این آقا مشایی را داری بروم یک وامی بگیرم و نمایشگاه بگذارم؟

قربان تو؛ مادر رجب






فرزندم رجب

ننه به من هم زنگ زدند برای مناظره
بروم یا نروم؟

قربان تو؛ مادر رجب


 

۱۳۸۸ بهمن ۹, جمعه

آگهی مخصوص هولدن کالفید


فرزندم رجب


هولدن کالفید هم مثل تو برای من عزیز بود ننه

حالا که آقای سلینجر، همدم تنهایی‌های من، مرده است

تو و هولدن کالفید مراقب هم باشید ننه


قربان تو؛ مادر رجب

۱۳۸۸ بهمن ۴, یکشنبه

آگهی‌های 4 بهمن


فرزندم رجب

کف خیابان چه‌کار می‌کنی ننه؟
بیا این‌ورتر

قربان تو؛ مادر رجب






 


فرزندم رجب

همین‌طوری دارند مجوز می‌دهند ننه
آن فیلم عروسی من و بابات را بیاور
می‌خواهم ببرم در جشنواره شرکت کنم


قربان تو؛ مادر رجب





قرزندم رجب

یک کیلو تخمه بخر
آخر شب می‌خواهم بنشینم مناظره ببینم ننه

قربان تو؛ مادر رجب

۱۳۸۸ دی ۲۹, سه‌شنبه

۱۳۸۸ دی ۲۶, شنبه

آگهی 26 دی

 


فرزندم رجب
و همه‌ی فرزندانم

آگهی‌های من از این به بعد در مجله‌ی "ایران‌دخت"
منتشر می‌شود


قربان شما؛ مادر رجب

۱۳۸۸ دی ۲۰, یکشنبه

آگهی 20 دی

 


فرزندم رجب


 


"همه‌چی آرومه همه‌چی آرومه"


این ترانه را شنیدی ننه؟


خیلی قشنگ است اما، می‌خواستم بگویم آنجای آدم دروغگو


 


قربان تو؛ مادر رجب